شروع ماه هشتم
هانا خانوم عزیز دلم : مامان دیروز اولین باری بود که تو ماه هشتم رفت پیش خانوم دکترت. اون همه چیز رو بررسی کرد و خدا رو شکر نرمال بود. تو سونوگرافی ای که خودش تو مطب انجام داد گفت سرت اومده پایین و من کلی خوشحال شدم که کم کم داری آماده می شی تا بیای پیشمون. حالا قرار شده هفته دیگه واسه انجام یه سونوی دقیق برم تا قد و وزنت هم چک بشه. قربونت برم هانای ملوسم. ...
نویسنده :
مامان شبی
19:40
برای دوستانم
من دلم ميخواهد خانهاي داشته باشم پر دوست کنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو...؛ هر کسي ميخواهد وارد خانه پر عشق و صفايم گردد يک سبد بوي گل سرخ به من هديه کند شرط وارد گشتن شست و شوي دلهاست شرط آن داشتن يک دل بي رنگ و رياست... بر درش برگ گلي ميکوبم روي آن با قلم سبز بهار مينويسم اي يار خانهي ما اينجاست تا که سهراب نپرسد ديگر " خانه دوست کجاست ؟ " (( فريدون مشيري )) ...
نویسنده :
مامان شبی
12:51
اتفاقات کوچک زندگی ...
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فرو ریختن برج های دو قلوی تجارت جهانی در آمریکا شد، یک شرکت جلسه ایی ترتیب داد و از بازماندگان شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند دعوت کرد تا کسانی که از این مهلکه جان سالم به در برده و در آن انفجار غایب بوده اند دلیل خود را ذکر کنند. در صبح روز ملاقات ، مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و داستان همه آدم ها یک نقطه مشترک داشت : همه در اثر یک اتفاق کوچک جان سالم به در برده بودند! مدیر شرکت آن روز نتوانسته بود به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بودو باید شخصا در کودکستان حضور می یافت. همکار...
نویسنده :
مامان شبی
11:52
جملاتی برای زندگی 1
هرگز کسی را زود قضاوت نکنيد
سلام دوستان گلم امیدوارم که خوب و سرحال باشید.امروز مطلبی رو تو ایمیلم از یک دوست خوب دریافت کردم که لازم دونستم اینجا نقلش کنم چون همه ما ممکنه یه روز خدای ناکرده دچار چنین قضاوتهایی بشیم. پس از رسيدن يک تماس تلفنی برای يک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بيمارستا ن شد ,,, او پس از اينکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهايش را عوض کرد و مستقيم وارد بخش جراحی شد ,,, او پدر پسر را ديد که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض ديدن دکتر، پدر داد زد: چرا اينقدر طول کشيد تا بيايی؟ مگر نميدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئوليت نداری؟ پزش...
نویسنده :
مامان شبی
11:14
خرید برای هانای خودم
سلام ملوس خانوم من : امروز مامانی رفته برات یک دست لباس خوشگل با کفش و کلاه خریده که خیلی نازن. اگه این لباسها رو بپوشی اینقدر خوردنی می شی که فکر کنم هیچی ازت نمونه دیگه. اول همه خودم می خورمت جوجوی من. راستی برات دو تا ماهی کوچولو که همدیگه رو می بوسن و یه فیل و اردک و سوسمار هم خریدم که بندازم تو آب وان باهاشون بازی کنی و کلی کیف کنی. فسقلی مامان دوست دارم زود بزرگ بشو بیا بیرون پیش ما. ...
نویسنده :
مامان شبی
13:55
لازم است گاهی
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه ؟ ! لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟ ! لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟ لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟ ! لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بیخیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه ؟ ! ل...
نویسنده :
مامان شبی
11:03
جواب پروردگار به یک منتظر
خوانندگان گرامی وبلاگ مطلبی را به نقل از استاد عبدالحسین نفیسی برایتان گذاشتم تا مطالعه نموده و کمی تفکر و تعمق بفرمایید: دوستان سلام: متن زیر را دوستی فرستاده است، تمنا دارم لحظاتی برای مطالعه آن وقت بگذارید،حاوی تذکراتی است که هر انسانی هرچند وقت یکبار نیاز دارد با انها رو به رو شود. موید باشید. سلام به همه دوستان عزیزم خیلی وقت بود منتظر گرفتن چند تا جواب از خدا بودم، ولی انگار کرکره قلب و روح و گوشم رو بدجور کشیده بودم و هیچ .......تا اینکه یه شب از طرف یکی از دوستای قدیمیم ایمیلی رو دریا...
نویسنده :
مامان شبی
10:45
روز بابایی ها
پدر ای پناه دردهای روزگار... با من بمان سلام خانوم من امروز روز باباهاست و بابات هم اولین سالیه که بابا شده ولی تو هنوز خیلی کوچولویی که بخوای به بابا جونت تبریک بگی اشکالی نداره عسلم من به جای تو هم تبریک می گم و امیدوارم همیشه سایه اش بالا سر هر دومون باشه. از زحمات پدر خودم هم در ت...
نویسنده :
مامان شبی
10:06